نه بوسیدن،نه آغوش،نه هدیه،نه رابطه جنسی هیچ چیز به اندازه گوش کردن دردی را که به جان دیگری انداخته ایم التیام نمی دهد…
افسوس که وقتی می خواهیم با تمام وجود بشنویم هر کدام از تکه هایمان به سویی پراکنده می شوند…
گویی از بدنمان می گریزیم و خویشتن مان نمی تواند وزن تمام واژگان معلق در فضا را تاب بیاورد پس تنها بخشی از آنها را به جان می خریم و باقی را بر می گردانیم به جان زخم آلود طرف مقابل گویی در زمان گفتن،یک دهان برایمان کافی است اما برای شنیدن،تمام تکه های ما باید سالکی درد آشنا باشند که سالها روی آتش راه رفته،از صحرا عبور کرده اما می تواند باز هم سکوت را تاب بیاورد و تنها نگاه کند
باید ابهام را تاب بیاوریم ، نگاهمان را کنار بگذاریم،از چشمان او ببینیم و با قلب او احساس کنیم تا جرم تک تک کلمات طرف مقابل بر جانمان بنشیند…
آن وقت عشق به رابطه باز می گردداعتماد در نگاه ها لبریز می شود و با وجود مشکلات جان ها به هم آرام می گیرند.