بیشتر از ما، آن لحظاتی میمانندکه یک اتفاق، دستهایمان را به هم قفل کرد.ما آن اتفاق را تقدیر نامیدیم برق نگاهمان را معجزه و هر لمس را داستانی که پایانی ندارد.
بیشتر از ما خاطراتمان میمانند که بعد از سالها با یک تصویر یا صدای آشنا پرتمان میکنند به همان شبی که باران گرفت باران بارید ما را خیس کرد زیر باران قدم زدیم و ما باران را تقدیر نامیدیم. افسوس که هر عشق را معجزه نامیدیم و آنگاه که هر معجزه، خاموش شد اعتقادمان را به خدای عشق از دست دادیم و دل بستیم به خاطرهها که بیشتر از ما خاطرهها میمانند خاطراتی که دستهایمان را به هم قفل میکنند.
دکتر پویان مقدم
روان درمانگر تحلیلی